عصر جمعه به دور همی در کنار دوستام گذشت ...مثل همیشه خووب بود و خوش گذشت ...
خونه مهدیس جمع بودیم ... باید میرفتم ساری... از آسمون سیل میبارید ... برف پاک کن با دور تند هم جوابگو نبود ... اصلا یه وضعی ...
یه تعداد از بچه ها زودتر رفتن و خودمونی تر ها موندیم ... هر کی یه مبلی کاناپه ای رو واسه خودش انتخاب کرده بود و لش کرده بود رووش ...ولو ...
اون دوستم که چند پست قبل از زندگیش نوشته بودم هم بود ...
سر درد و دلش باز شد ... گفت و گفت ..مستاصل ...
حتی شرایط بدتر از قبل شده ...
میگفت بیشتر بمونیم ..دوست ندارم برم خونه ...:(
و من با خودم فکر میکردم زندگی و ازدواجی که تهش اینه صد سال سیاه نباشه ...
سگِ تنهایی شرف داره به این اوضاع ...
حرف زدیم ... فعلا گیجه ... حق هم داره ...با شرایطی که داره تصمیم گیری خیلی سخته ... از اینجا رانده و از آنجا مانده ... گفتیم بذار یه کم بگذره تا به خودت مسلط شی... ولی یه تصمیم قاطع بگیر ...این زندگی دیگه واقعا به بن بست رسیده ...
امیدوارم شرایط براش بهتر شه .. یه راهی باز شه براش که یه جوری به آرامش برسه ...
#هر بار قسم غلیظی یاد نمود وقتی مدرک دکتراشو گرفت اونو دم در دانشگاه آتیش بزنه فیلمشم بفرسته توو شبکه های اجتماعی ...
چون با چندین مقاله معتبر و معدل الف و مدرک دکترا و زبان فول و کلی دبدبه و کبکه نتونسته توو دانشگاه تدریس کنه ..چون پارتی نداشت لایو ......
ادامه مطلبما را در سایت لایو ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ava24 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 16:28